گفتم که دیگه دلشو ندارم

ساخت وبلاگ

مثلن قرار بود فرداش بریم تئاتر ببینیم.. به درخواست خود داداش..

اما فرداش خانواده همسرشم که با خانواده ما در سفر همراه بودن.. دیدم از صبح شروع کرد به آماده کردن خودش.. البته دیگه نه به قصد ت؛اتر دیدن..   انگار یه چیز مهمتر از دیدن تئاتر هم بود.. البته گفت اگه زود بریم و قبل اینکه مسافرا برسند میتونیم تئاتر ببینیم...  

ههه

ولی مسافرا برای صبحونه می خواستن بیان خونه..  و منم که از صبح شروع کرده بودم به شست و شو

جانا تو ماه روشنی.....
ما را در سایت جانا تو ماه روشنی.. دنبال می کنید

برچسب : گفتم,دیگه,دلشو,ندارم, نویسنده : 8tazekarf بازدید : 117 تاريخ : شنبه 25 شهريور 1396 ساعت: 2:21