ما آدمهای معمولی هستیم..

ساخت وبلاگ

( بعد از مطالعه نوشته ای از " دالتون ترومبو " این مطلب را مینویسم ) 

من قبول دارم که ما هم عین آدم های معمولی نیازهایی داریم.. و اینها زیاد خاص نیستند.

مثلا وقتی بیرون میریم میتونیم تمیزتر و مرتبتر به نظر بیایم. و در خانه ژولیده  از خواب بیدار میشیم.. و ممکنه که آب دهنمون رو بالش ریخته باشه..

یا وقتی عرق می کنیم یه بوی عرق کرده میدیم..   وقتی سرما می خوریم عین آدم های معمولی عطسه می کنیم و ممکنه چیزی بپرد بیرون..

بعد از یک روز کاری و یا شستن  نظافت منزل و یا آشپزی کردن.. عین آدم های معمولی خسته می شویم و ممکنه بوی کاری را که می کنیم بدهیم.!  

در تنهایی با دماغمان بازی می کنیم یا دست تو گوشمون میکنیم.. وقتی بدنمون می خاره  عین آدمهای معمولی می خارونیمش. ..  ما هم نیاز به توالت رفتن و حمام کردن داریم. .  و خیلی کارهای دیگه که انجامشون می دیم و اتفاقات معمولی که برای آدم های معمولی می افته برای ما هم می افته!

ولی اینکه ما یکنفری را خاص می بینیم و از آن رویا میسازیم.. بله ممکنه یه آدم معمولی یه آدم معمولی دیگه را خاص ببیند یا همان کارهایی را که بقیه هم روزانه انجام میدهند را در نظرش جذاب و خاص تلقی کند...  

می شود گفت شاید که از نظر دیگری اصلن هم آن آدم ها خاص نباشند.

یک آدم معمولی میتواند جوری بپوشد.. جوری حرف بزند.. جوری بخندد .. جوری راه برود که خاص به نظر بیاید و نه برای همه.. بلکه برای کسانی خاص به نظر برسد!..  

آیا کسی که لباس خاصی را پوشیده است.. خودش هم خاص است!؟  

آیا کسی که عین  دیگری خیلی حرفه ای تقلید می کند خاص است!؟

خاص بودن در انجام جزئیاتیه که یا کنترل شده اند یا مجموعه عادت هاییست که بنا به شرایط زندگی و روحیات فردی به مرور زمان درونی شده اند. که هرکسی نمیتونه به اونها پی ببره  .. برای عاشق و معشوقه ها ازین که به روحیات هم پی ببرند و اصلن اینکه به هم این اجازه را بدهند که خصوصیات و مجموعه عادات هم را بفهمند.. یک نگاه خاصی را هم به وجود میاورد و جوری به هم می چسبند که  عین دو چرخ دنده دنده هایشان دقیقن اندازه دنده های هم باشد.. اما خود چرخ دنده ها میتواند از جنس های مختلفی باشند با قطر کمتر یا بیشتر..  

اصن معلوم نیست چی میگم :))

خب  فقط به عنوان یه مطلب معمولی از روش بخونید کافیه.   آقای دالتون-ترومبو هم یه آدم معمولیه عین یکی از ما.. d:

و اگه نظری دارید بگید.. خوشحال می شم:

اگه جالب یا خواندنی نیست یا باب میلتون نیست.. یک امتیاز منفی بدید..

راستی من هم یک آدم معمولی ام!!؟  :(    :|

( راستگویی و احترام خیلی خیلی با ارزشه...     این خیلی عالیه که عاشق و معشوقه ها را آدم های معمولی در نظر بگیریم که راستگو و قابل احترام برای هم هستند.

متن اصلی از  آقای دالتون-ترومبو را در ادامه مطلب می توانید بخوانید.. بدون سانسور.. : 

یادم هست پیش از ازدواج‌، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید. ناگفته هم نماند؛ خودم بدم نمی‌آمد که او این قدر شیفته‌ی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!

ما با هم ازدواج کردیم. سالِ اول را پشت سر گذاشتیم و مثلِ همه‌ی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جدایی‌مان، چراغِ راهِ آینده‌ رفتارهایم شده؛

-«منو باش که خیال می‌کردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!...ولی می‌بینم الآن هیچ‌چی نیستی!... یه آدمِ معمولی!»

امروز که دقت می‌کنم، می‌بینم تقریبا همه‌ ما در طولِ زندگی، به لحظه‌یی می‌رسیم که آدم‌های خاص و افسانه‌ ای مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می‌شوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.

ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوش‌مان می‌آید، بُت درست کنیم و از آن‌ها #ابر_انسان بسازیم

و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.

واقعیت آن است که همه، آدم‌ها معمولی‌ هستند. حتی آن‌هایی که ما ابرانسان می‌پنداریم هم وقتی دست‌شویی می‌روند....،

وقتی می‌خوابند، آبِ دهن‌شان روی بالش می‌ریزد

آن‌ها هم دچار اسهال و یبوست می‌شوند، می‌ترسند، دروغ می‌گویند، عرقِ‌شان بوی گند می‌دهد و دهن‌شان سرِ صبح، بوی خُسفه‌ی خَر!

بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تآتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی‌ ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!

اولین چاره‌ی کار این بود که از آن‌ها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است. در قدم بعد، سعی کردم بهشان نشان دهم که من هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، نیازهای طبیعی دارم. عصبانی می‌شوم، غمگین می‌شوم، گرسنه می‌شوم، می‌شاشم، دست و بالم درد می‌گیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه‌ی آدم‌ها دارند.

اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:

اول؛ احترام:

حتا جلوی پای یک پسربچه‌ی ۷ ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ ۵ ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزش‌تر و مهم‌ترند.

و بعد؛ راست‌گویی!

به عقیده‌ی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگ‌تر و انسانی‌تر از راست‌گویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگ‌ترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.

اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.

اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوق‌ها هم می‌آید.

به یک دل‌داده‌ی شیفته باید گفت:

-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی، در خلوتش، یک شامپانزه‌ی تمام‌عیار می‌شود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»

همه‌ی ما آدم‌ایم. آدم‌های خیلی معمولی...

#دالتون_ترومبو

جانا تو ماه روشنی.....
ما را در سایت جانا تو ماه روشنی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tazekarf بازدید : 148 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 13:53